به گزارش روابط عمومی نیروی انسانی، در این مصاحبه با تجربه یک معلم جوان، اهل روستایی در استان کرمان آشنا میشویم که توانسته کارآفرینی اجتماعی را به معنای واقعی کلمه در روستای خود به اجرا بگذارد، طوری که کارآفرینی برای اهالی روستا تبدیل به یک ارزش شده و مردم کمتر به منجی که دولت باشد وابسته هستند تا برایشان کار راهاندازی کند. ابتدا او را در نشستهای کانون کارآفرینی استان تهران دیدیم. وقتی درباره خدمت بزرگی که به محلهشان کرده بود برای مخاطبان این نشست حرف میزد، شوقی فراتر از عشق به پیشرفت روستایش در چشمانش میدیدم. بنابراین تصمیم گرفتم او را به استودیوی کارآفریننیوز هم دعوت کنیم. وقتی در این گفتوگو از مرحله به مرحله توانمندی اقتصادی و اجتماعی روستایش سخن به میان میآورد، اشک از چشمانش جاری میشد و برای چند دقیقهای مصاحبه را متوقف میکرد. او در این مصاحبه از امید و رویا حرف زد و به کارآفریننیوز میگوید قسم خورده تا آخرین روز زندگیاش برای توانمندسازی روستایش به امید و رویایش وفادار بماند. مصاحبه با این کارآفرین اجتماعی را از نظر میگذرانیم. آقای میرشکاری از وقتی که در اختیار کارآفریننیوز قراردادید سپاسگزاریم. ابتدا خودتان را برای مخاطبان معرفی کنید. فرزاد میرشکاری و ۳۴ ساله از روستای دِهکهانِ شهرستان کهنوج واقع در استان کرمان و دانش آموخته کارشناسی زبان انگلیسی هستم که به صورت آنلاین و حضوری تدریس میکنم. دهکهان روستای خاصی در دل کویر و جایی است که به خاطر مطلوب بودن شرایط آب و هوایی، از قدیم به آن بهشت جنوب می گفتند. این روستا حدود پنج هزار نفر جمعیت دارد، نسل جوانشان تحصیلکرده هستند و الان برای کار در شهرهای مجاور در ترددند. این روستا ۱۱ محله دارد و هر محله متعلق به یک طایفه است. الان بیشترین تمرکزم در کارآفرینی اجتماعی روی محله خودم یعنی گود به معنای پایین است. شغل اکثرشان کارگری بود و نسبت به خانوادههای دیگر زمینهای کمتری داشتند. در محلات دیگر، نخیلات را گردهافشانی میکردند یا خرماها را از بالای درختها می کندند و بستهبندی می کردند. تحصیلات در محله ما خیلی کمتر بود و بالاتر از دیپلم نبود چون همراه پدرانشان در سایر باغات کار میکردند و به درس خواندن نمیرسیدند. نه اینکه پدر و مادرها اجازه نمیدادند بلکه رغبتی برای درس خواندن وجود نداشت. در حالی که روستای ما همه مقاطع تحصیلی را داشت اما کمتر کسی از اهالی محله ما درس میخواند و اکثر آنها زیر دیپلم بودند. از نظر سطح رفاه زندگی، پایینترین محله در کل روستا محسوب میشد و این موضوع همیشه برای من چالش بود. وقتی مدرسه میرفتم از اینکه متعلق به این محله هستم بین برخی از معلمان تبعیض میدیدم. با این حال، نگاه بعضی از معلمان به محله ما بالا به پایین بود. وقتی دیپلم گرفتید و وارد دانشگاه شدید اولین کاری که برای روستایتان کردید چه بود؟ وقتی دانشجو شدم به فکر ساخت مسجدی بودم که هویت فرهنگی به محلهمان بدهد. وقتی به تهران آمدم، در یک رستوران مشغول به کار شدم. با حقوقی که از این کار به دست آوردم در میدان انقلاب تهران ۴۰ کتاب خریدم و نخستین کتابخانه روستای دهکهان را در مغازه متروکه پدرم و با همکاری خواهرم راهاندازی کردم. این مغازه، اتاق سه در چهاری بود که در نداشت و برای آن مغازه یک در حلبی درست کردیم. روز نخست فعالیت این کتابخانه، دختر عمویم به نام فاطمه آمد و عضو شد. روزهای بعد ۲ دختر دیگر به نام فاطمه آمدند و عضو شدند. از اینجا بود که اسم کتابخانه را فاطمهها گذاشتیم چون تنها مشتریان این کتابخانه خیلی کوچک همان سه فاطمه بودند. این مباحث تبدیل به تجربهای شد که هر جا به بن بست میخوردم برایم بزرگترین درس باشد. کتابخانه در پایینترین محله از نظر فرهنگی، رفاهی و اقتصادی قرار داشت. بعد از مدتی خبرنگاری به روستایمان آمد و کتابخانه فاطمهها را به عنوان کوچکترین کتابخانه ایران در اخبار معرفی کرد. این خبر سال ۹۰ در رسانههای بیشتری حتی رسانههای دنیا دیده شد. کتابخانه فاطمهها روز به روز از نظر تعداد اعضا، حامیان و ناشران گسترش بیشتری پیدا کرد و دیگر برای کتابها جا نبود! همین محله که تنها دانشجو و معلمش من بودم، وضعیت فرهنگیاش ارتقا پیدا کرد و باعث شد دیگر محلات و مسئولان بپرسند محلهای که از نظر مالی و اقتصادی فقیر است، کتاب و فرهنگ چه گرهای از مشکلاتش باز میکند؟ این ایده که شما تصمیم گرفتید روی مسائل اقتصادی مردم محله خودتان هم متمرکز شوید، از کجا شکل گرفت؟ از حرفهایی که دیگران پشت سر من و کتابخانه میزدند، تصمیم گرفتم کمکم روی مسائل اقتصادی مردم محله کار کنم که از صنایعدستی شروع کردم. میگفتند فقیرترین محله شهرستان به کتاب چسیبده است. نیش و کنایههای سنگینی به من میزدند چون اهالی محله ما به دانشگاه نرفته بودند. در نظر بگیرید مسئول فرهنگی شهر به جای حمایت از ما، از روی حسادت یا هر چیز دیگری نه تنها همکاری چندانی نمیکرد بلکه تأکید داشت برای وضعیت اقتصادی مردم محلهمان کاری انجام دهیم که البته بد هم نشد. تا قبل از این ایده کارآفرینی اجتماعی، مردم محلهتان به چه کاری مشغول بودند؟ کشاورزی میکردند و درآمد خاصی نداشتند که بتوانند با آن کسب و کاری راهاندازی کنند چون درآمدشان کاملا فصلی بود. مثلا نزدیک عید که مرکباتشان را میفروختند درآمدشان به اندازه همان یک ماه فروردین بود. یا در شهریور که فصل خرماپزان بود به اندازه هزینه خرید لوازم التحریر و کیف و کفش بچههایشان در مهرماه درآمد داشتند. بعد از آن چه کردید؟ برای بازاریابی سبدهای حصیری که زنان محلهمان میبافتند به تهران آمدم و چند مشتری ثابت پیدا کردم. این کار، آغاز فعالیت اقتصادی من برای اهالی آن روستا بود. تا پیش از این، اصلا سبدبافی و صنایعدستی تولید نمیکردند؟ نه. فقط برای مصرف شخصی خودشان بود یا شاید سالی یک یا ۲ سبد بافته بودند. به دلایل اقتصادی حصیربافی انجام نمیدادند. همیشه تمایل داشتم وجود کتابخانه فاطمهها تاثیر مستقیمتری روی اهالی محله داشته باشد. پدر و مادرهای محله هم وقتی این همه رفتوآمد مسئولان و شخصیتها را به محله می دیدند، پیشنهاد کردند من نامهای بنویسم تا برای روستا کارهای بهتری انجام شود. بعد از مدتی، باغهای ملاکان روستا به دلیل کمبود آب، خشک و درآمدشان کمتر میشد. آنهایی که باغ زیادی نداشتند و کارگر بودند وضعیت کارگریشان بهتر میشد و به موقعتر از گذشته حقوقشان را دریافت میکردند که البته این موضوع به توانمندی آنها کمک میکرد. اما مشکل اصلیشان چشم داشتن به حمایتهای دولتی مثل کمکهای کمیته امداد و بهزیستی یا وامهای بلاعوض و خشکسالی بود. اگر مسئولی برای بازدید از کتابخانه به روستا میآمد، تصور مردم روستا این بود که آنها برای کمک مالی به روستا آمدهاند و نگاه اهالی محله به کتابخانه کاملا حمایتی بود. این موضوع برای من یک چالش و سوال بود که چرا مردم محله و روستا، رسالت این کتابخانه را فقط مسائل مالی میدانند. از این رو، روزهایی که مسئولان به محله ما سر میزدند مردم برای آنها نامه مینوشتند. تا اینکه به مرور زمان متوجه شدند این مسئولان، حمایتگر نیستند و فقط عکس میگیرند. روستاییان به پروژههایی که من برای کارآفرینیشان معرفی میکردم ایمان آوردند. آنها به این نتیجه رسیدند اگر خودشان کار کنند پول نقدتری به دستشان میرسد. حتی برای حصیربافی از مشتریان پیشپرداخت میگرفتم و به مردم محل میدادم تا با انگیزه بیشتری کار کنند. تا اینکه نخستین فروشگاه آنلاین صنایعدستی را با نام رایحه برای فروش محصولات اهالی محله راهاندازی کردیم. یکی از حامیان برای راهاندازی این کسب و کار در محله آزادگان، بنیاد نیکوکاری رایحه بود. چطور توانستید محصولات را روی این پلتفرم بازاریابی کنید و به فروش برسانید؟ از آن سرمایه اجتماعی که توسط کتابخانه ایجاد شده بود با مشتریان زیادی آشنا شدیم. وقتی خبرنگاران متوجه میشدند ما برای حمایت از زنان خانواده این فروشگاه را راهاندازی کردهایم، حمایت میکردند. به عنوان مثال، سایت فروشگاه را به صورت رایگان برایمان طراحی و راهاندازی کردند. سرمایه اجتماعی ایجاد شده از کتابخانه در قالب حمایت به سمت کسب و کارهای اهالی منطقه رفت. همین بنیاد نیکوکاری برای حمایت از زنان خانوار، خیاطخانه ایجاد کرد و چهار تا پنج نفر از زنان بعد از آموزش، در آن مشغول به کار شدند. مردها از اشتغال همسرانشان حمایت میکنند؟ بله حمایت میکنند. زنان در نانواییهای خانگی نان را میپزند و ماشینهایی که مسافر به شهر میبرند به عنوان پیک نانها را هم به دست مشتریان شهری میرسانند. این نان به صورت سنتی و محلی پخت میشود و مردهای محله هیزم آتش نانوایی را تهیه میکنند. البته مشتریان ثابت خود را دارد و نانوایی محله تبدیل به کسب و کاری برای اهالی روستا شده است. ۲۰ زنی که در این نانواییها فعالیت میکنند گاهی از پس تعداد زیاد مشتریان خود بر نمیآیند. نان ما مشتریان خاص و ثابت خود را دارند که اجازه نمیدهند تنور نانواییها خاموش شود. مدیریت اقتصادی خانهها بیشتر با زنها است و شوهرانشان با فعالیت اقتصادی آنها هیچ مخالفتی ندارند. به هر حال، فعالیتهای فرهنگی این کتابخانه اثرات اقتصادی و اجتماعی خود را گذاشته است. این اثرات را حتی در روحیه دختران محله میبینم و بعد که ازدواج کردهاند، مدیریت خانواده را هم بر عهده گرفتهاند. همه محصولات در فروشگاه رایحه به فروش میرسد؟ ۱۸ محصول روستا از صنایعدستی گرفته تا ترشی انبه و شیره خرما را در پلتفرم رایحه روستا میفروشیم. درصدی از سود خرمای مخصوص محله به امور فرهنگی کتابخانه مثل اجرای یک پروژه یا برگزاری آموزش و برگرداندن دانشآموزان بازمانده از تحصیل به مدرسه همچنین بالا بردن کیفیت درک مطلب دانشآموزان اختصاص مییابد. از سود این فعالیتها هزینه میکنیم تا یک سری کارشناسان و مدرسان اضافهتر کار کنند و مفهوم اصلی خواندن، ترویج واقعی پیدا کند. الان حدود ۳۵ نفر از زنان روستایی از طریق فروش مستقیم و آنلاین به درآمد ثابتی رسیدهاند. از وقتی درآمد زنها بیشتر شده مشارکتشان در فعالیتهای فرهنگی و خرید کتاب برای فرزندانشان هم بالا رفته است. هر چه آنها را توانمند کنیم به صورت خودجوش برای ارتقای فرهنگ و سواد خودشان و فرزندشان سرمایهگذاری میکنند. با توانمندی آنها، اوضاع توسعه پایدار آنجا از همه نظر تامین میشود. ما بستر کار کردن آنها را ایجاد کردیم در حالی که حصیربافی از هزاران سال پیش در این روستا و فرهنگشان وجود داشت. آنها نمیتوانند پلتفرم داشته باشند اما برای آنها این پلتفرم را راهاندازی میکنیم. الان کارآفرینی چقدر در روستای شما رواج پیدا کرده است؟ کارآفرینی در محله آزادگان تبدیل به یک ارزش شده است. دارم میبینم مردم ما کمتر به منجی که دولت باشد وابسته هستند تا برایشان کار راهاندازی کند یا وام بلاعوض در اختیارشان قرار دهد. پس، کارآفرینی تبدیل به یک ارزش شده است و با افتخار میگویند کسب و کارشان را خودشان راهاندازی کردهاند. این موضوع به گروههای سنی پایینتر هم سرایت کرده است. جوی ایجاد شده که زن و مرد به فکر خلق موقعیت برای درآمد هستند. همه این مواردی که گفتم به آموزشهایی بر میگردد که در کتابخانه برای آنها برگزار کردیم. به عنوان مثال درباره شیوههای ارسال خرماهای خشک و تر در انواع پستها را تشریح کردیم. اگر یاد بگیریم با چه نوع پستی محصولات خودشان را برای مشتریان ارسال کنند هزینههایشان پایینتر میآید و به دنبال کسب تجربه از توانمندیهای خودشان هستند. آقای میرشکاری، این هدف و رویا را تا کجا ادامه میدهید؟ فعالیت من در راستای توانمندسازی اهالی محلهام از یک رویا میآید. من برای توسعه محلهای که در پایینترین سطح فرهنگی و تحصیلی قرار داشت، رویایی بزرگ در سر میپروراندم و اولین تحصیلکرده این محله، من بودم. رویاهایم بزرگترین انگیزه و تکانش برای من بود که بتوانم ثابت قدم باشم. تصمیم گرفتم تا آخرین روز عمرم برای رویایم بجنگم. شک ندارم به جاهای خیلی خوبی ختم میشود. همین رویا برای ادامه کار کافی است. بنابراین باید روی چیزی که در رویایمان است، تمرکز کنیم. اگر انتخاب مسیر جوانان ما از طریق رویای شان باشد غیر از موفقیت چیز دیگری نمیبینند چرا که این مسیر سراسر زیبایی است. رویای من توانمندسازی اهالی روستایم بود و چقدر خوشحالم این رویا در حال وقوع است و همه جا با افتخار از این رویا صحبت کردم. اگر مسیری انتخاب کنیم که با رویایمان مطابقت نداشته باشد آن موقع کار به خوبی پیش نمیرود و یک سری بیاعتمادی ایجاد میشود. من در این مسیر هر چه دارم از اعتمادسازی است. مخاطبانم یعنی مردم روستا و حامیان به من اعتماد دارند و این اعتماد باعث خلق یک سرمایه اجتماعی شد که کمکم کرد سرمایههای مالی و اعتباری برای ایجاد کسبوکار زنان روستایی تأمین کنم. الان از توانمندسازی زنان محلهام و افزایش تعداد دانشآموزان و دانشجویان محلهام لذت میبرم. آنها از فضای مجازی برای توسعه کسبوکار و سوادشان استفاده میکنند. حتی اگر از طریق کسبوکارتان به درآمد نرسیدید، رویایتان اجازه خستگی و دلزدگی از کارتان به شما نمیدهد. با افتخار کار میکنم و هیچگاه از کار کردن نمیایستم، چون فرصتها به قدری کم است که نباید یک لحظه هم بایستیم و این از رویایی میآید که تصمیم گرفتم اهالی محلهام توانمند شوند.
اتمام خبر