به گزارش روابط عمومی نیروی انسانی، کارآفریننیوز در این مصاحبه سراغ کارآفرینی رفته که نسل پنجم فعالان اقتصادی خانوادهاش است و خودش برای اولین بار به فکر تولید فرش افتاد و برای توسعه صنعت فرش ایرانی دست به قالیبافی زد و بعد از گذشت چندین سال میتوان گفت سید رضی حاجی آقا میری یکی از موفقترین فعالان حوزه فرش در کشور به شمار میرود که تجربه کارآفرینی وی بسیار خواندنی و آموزنده است. سینه به سینه و تار به پود، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود؛ تو گویی انگار انگشتان کشیده زنی قشقایی، نخهای دار قالی را در چله تابستان چلهکشی کرده باشد و چیزی را رج به رج در دل چیزی دیگر ببافد. اشتیاق تمامناشدنی به فرش، در خاندان حاجی آقامیری را میگویم. همان میراثی که بعد از دویست سال چنان در کنه زندگیشان بافته شده که حالا دیگر فصل جدانشدنی داستان این خانواده است؛ میراثی نفیس که دیگر اثری است هنری و البته که این تمام ماجرا نیست. خانوادههای زیادی به این اثر هنری وابستهاند و از قِبَل آن امرار معاش میکنند. لازم نیست زمان زیادی بگذرد تا متوجه شوی در دفتر حاجی آقامیریها، هر چیزی داستان خاص خود را دارد؛ خود دفتر، ساختمانی با نمای صفوی - ایرانی است در یکی از کوچههای گلوبندک. اولین چیزی که در لحظه ورود چشمها را به خود خیره میکند، حوضی در حیاط شرکت است که هشدار میدهد با یک دفتر کار معمولی سروکار نداریم. حوضی که دقیقا وسط حیاط شرکت ساخته شده، بیش از این که تداعیگر محیط رسمی کاری باشد، آدم را یاد قلقل سماورهای ذغالی، چایی گیلانی با عطر دارچین میاندازد و همینها از همان اول کار، شناسنامهدار بودن سازهای که در آن قدم میزنی را به مخاطب میقبولاند. درِ چوبی ساختمان که باز میشود، دیگر مطمئن میشوی در اثری هنری حضور داری. دیوار به دیوار بنا را فرش کردهاند و آدم نمیداند اول باید به کدام خیره شود. چند پله بالاتر، دفتری است که مصاحبه در آن انجام خواهد شد. زمین دفتری که در آن قرار گذاشته است، سر به سر فرش شده اما حالا چند پلهای بالاتر رفتهایم و وارد دفتر اصلی شدهایم؛ تابلوهای نقاشی و قابهای عکس بر روی دیوار را میبینی و گیج شدهای چگونه تمام مختصات را در ذهنت ثبت کنی. نقشه معماری دفتر، با لوکیشن فیلمهای تاریخی مو نمیزند؛ همه ظرافتهای معماری ایرانی با دقت در این بنا پیاده شده است. اینجا دفتر «سید رضی حاجی آقا میری»، تولیدکننده و تاجر فرش است. حاجی آقامیری، نسل پنجم فعالان حوزه فرش خانوادهاش است که به گواه شواهد، میراثدار خوبی برای یادگاری پدرانش بوده است. خاندان او همگی تاجران فرش بودند و خودش هم اولین نسل از تولیدکنندگان فرش ایرانی در خانواده است. چندین دهه تولید و صادرات فرش از یک سو و سابقه فعالیت در اتاق بازرگانی چنان کاریزمایی برای او ساخته که هر مخاطبی به راحتی محو و شیفته صحبتهایش میشود. کتاب یادداشتهای شبانه داستایوفسکی که انگار چندینبار ورق خورده، بر روی بقیه کتابهای روی میز چوبیاش خودنمایی میکند؛ به نظر میرسد در حال خواندن دوباره و دوباره آن است. خودش هم میگوید فلسفه، هنر، عکاسی، ادبیات و جامعهشناسی سر ذوقاش میآورد. به همین خاطر هم تعجبی نمیکنم که او و پدرش، در زمانی که کارآفرینی اصلا در کشور تعریفی نداشت، دغدغه کارافرینی داشتهاند. او به سختی راضی به مصاحبه شده اما گفتگو «کارآفریننیوز» با «سید رضی حاجی آقا میری»، چنان نغز و پربار است که هرکس دوست دارد بارها و بارها پای صحبتهایش بنشیند و از تجربیات او استفاده کند. اگر اجازه دهید گریزی به تجربه خود شما از کارآفرینی بزنیم. شما علاوه بر صادرات فرش در کار تولید فرش هم بودید. کارآفرینی در آن زمانها، مانند امروز یک ارزش نبود؛ اما وقتی تصمیم گرفتم وارد گستره قالیبافی شوم، کارآفرینی برای من ارزشمند شد. آن زمان قرار بود که من یک رشته کاملا تخصصی دیگر را به رشتههای تخصصی صادرات و کارشناسی فرش اضافه کنم و به عرصه تولید و آفرینش فرش وارد شوم. اصولا چنین تشکیلاتی خود پدیدهای است که کارآفرینی در آن نهفته شده و هرکس بخواهد در مورد فرش دستبافت فکر کند، حتما به یاد به افرادی بیشماری که در این حوزه فعال هستند تا یک فرش تولید شود هم میافتد. در واقع، از زمانی که چوپان در حال گوسفندداری است، پشم گوسفند از او جدا شده و قالیباف این پشم را میخرد، ما با کارآفرینی سرو کار داریم. ریسنده، حلاج، کارگران کارگاه، رنگریز، بافنده و نقشهکش، مشاغلی هستند که کارگاه قالیبافی با وجود آنان زنده است. اگر این گونه به قالیبافی نگاه کنیم، کمتر صنعتی است که این حجم از مشاغل را دربرگیرد. اصلا به همین خاطر است که میگویم فرش، پدیدهای منحصر به فرد است. شما در خانواده اولین نسلی بودید که دست به قالیبافی زدید. چه شد که به فکر قالیبافی افتادید؟ روزی که من به قالیبافی فکر کردم، زمانی بود که با کمبود شگفتانگیز فرشهای قدیمی مواجه شدم؛ خب فرشهای قدیمی حجم اصلی فروش ما را به خود اختصاص میدادند. فرشهای نفیس قدیمی در بازار هر سال ده درصد کمتر میشد. پیش خودم فکر کردم این فرشهای قدیمی چگونه تولید میشدند و چرا دیگر فرشی شبیه به آنها در بازار نیست؟ همین سوال نقطه شروع پژوهش من شد و شروع به تحقیق در همین باره کردم. من میدانستم فرشهای قدیمی دقیقا کدام فرشها هستند اما نمیفهمیدم چرا دیگر کسی نمیتواند چنین فرشهای مرغوبی تولید کند یا چرا فرشهای جدید رنگ و جلوه بصری فرشهای قدیمی را ندارند. همین شد که شروع به امتحان روشهای مختلف در خانه کردم. یکی از متغیرهایی که همان اول مورد بررسی قرار دادم، رنگ گیاهی بود. زیرا همه قالیبافها از رنگهای استاتیک استفاده میکردند و رنگ گیاهی اصلا مصرفی نداشت. همان موقع متوجه شدم که یکی از عواملی که تفاوت بارزی میان فرش قدیمی و فرش جدید میسازد همین رنگ گیاهی است. زیبایی و حس بصری رنگ گیاهی بر روی فرش چیز دیگری است. اصلا همین رنگ گیاهی و زنده بودن رنگ است که کارشناسان علاقمند به فرش اروپایی و آمریکایی را جذب فرش ایرانی میکند. فرمول را فهمیده بودم؛ برای همین پشم خریدم و در وان خانه شروع به رنگآمیزی پشمها کردم. روزها به روال قبل، به کار تجارت میپرداختم و شبها رنگهای مختلف را بر روی پشم امتحان میکردم. همان موقع با خودم فکر کردم بافنده که در هر صورت فرش میبافد؛ بگذار از او بخواهم فرشی با نقشههای که من میخواهم و رنگی که من در اختیار او قرار میدهم ببافد. یادم است کارم را از کلاردشت شروع کردم؛ زیرا آن موقع فکر نمیکردم این کار ادامه پیدا کند و جنبههای ماجراجویانه کار برای من جالب بود. به همین دلیل هم لزومی نداشت به مناطق دوردست بروم و آزمایش کنم. کلاردشت و شمال را انتخاب کردم زیرا هم به تهران نزدیک بود و هم به نظر من فرشهای کلاردشت بسیار زیبا هستند. همان موقع موفق شدید فرشی به مختصاتی که دوست داشتید تولید کنید؟ در کلاردشت تاجری که با ما در ارتباط بود را یافتم و از او خواستم که به من یک فروشنده فرش محلی معرفی کند. فروشنده فرش بعد از این که مرا شناخت گفت برای من همان فرشی که میخواهم را پیدا خواهد کرد اما به او گفتم اگر میخواهی به من کمک کنی؛ بیا قالیبافی راه بیاندازیم؛ زیرا هیچ یک از فرشهایی که در بازار میبینم به درد من نخواهد خورد. قرار شد که آن فروشنده یک قالیباف به من معرفی کند و من هم مواد اولیه و نقشه فرش به او بدهم. همین اتفاق هم افتاد؛ فروشنده یک قالیباف به من معرفی کرد و من هم مقداری پشم گرفتم و آنها را رنگ گیاهی کردم. یک نقشه شبیه به یکی از قالیهای کلکسیون خودم به قالیباف دادم. حتی به خاطر میآورم که نقشهکش نقشه بسیار بدی به من تحویل داد و من متوجه نشدم که نقشه، نقشه خوبی نیست. فکرش را بکنید من از کار فروش و صادرات فرش حالا در حال تولید و خلق یک فرش بودم؛ مثل این میماند که به کسی که ماشین میفروشد بگویید ماشین بساز! چون بیتجربه بودم، اشتباهاتی هم انجام دادم. مثلا به جای این که از پشم مخصوص چله استفاده کنم، از پشم مخصوص پرز استفاده کردم. همان موقع که فرش در حال بافته شدن بود، به آن نگاه میکردم و کاملا متوجه تفاوت محسوس آن فرش با دیگر فرشهای بازار میشدم. آن قدر شور و اشتیاق داشتم که تند تند از تهران به کلاردشت میآمدم تا سیر پیشرفت فرش را بررسی کنم. من خوشحال بودم که فرمول ساخت فرش مرغوب و نفیس را کشف کردهام. بافتن قالی که تمام شد، برای این که از کار خودم مطمئن شوم فرش را به حجره بردم و به گونهای که جلب توجه کند آن را دقیقا روی بقیه فرشهای کنار پنجره گذاشتم. هر کهنهشناس و کارشناس فرشی که از کنار حجره رد میشد، به داخل میآمد و درباره آن فرش میپرسید و نمیتوانست تشخیص دهد، فرش، فرش جدیدی است. من هم متوجه شدم در راه درستی هستم. سه یا چهار فرش در کلاردشت بافتم که حالا دوتا از آنها را به عنوان مستندات کار در کلکسیون نگه داشته بودم. من از بافندهها خواستم با رنگ و طرحی که میگویم، فرش ببافند تا بتوانیم با همان فرمول محصول مرغوب و با کیفیت تولید کنیم؛ اما بافندهها راضی نمیشدند با شرایطی که توضیح میدادم فرش ببافند. آنها معتقد بودند کار بافندگی با رنگ گیاهی سخت و بیحاصل است. به همین خاطر از شمال به جنوب و به سراغ قشقاییها رفتم. اصلا این گونه بود که فهمیدم میتوان در چنین ابعادی فرش تولید و صادرات کرد. من کارم را با یک تاجر محلی در فیروزآباد شروع کردم. از همان اول هم با او شرط کردم که رنگ و نقشه را من انتخاب کنم اما در عوض هر چیزی که بافت را خودم میخرم و او نگران به فروش رسیدن قالیها نباشد. مدتی با او کار کردم اما او هر روز قیمتها را بالاتر میبرد. به همین دلیل مجبور شدم خودم یک کارگاه بزنم. قرار شد خودم پشم تهیه کنم؛ هر چه میگذشت، بیشتر به حلقههای اولیه تولید فرش نزدیک میشدم. از هر کسی که میخواستم با پشم دستریس فرش ببافد، جواب میداد کسی با پشم دستریس کار نمیکند. هر چه بیشتر میگذشت، من هم بیشتر احساس میکردم باید به تنهایی وارد کار شوم. یک روز از چند جوان محلی خواستم پشم بخرند و با دست بریسند. من هم قول دادم در نهایت، پشمها را با قیمتی که آنها را راضی کند بخرم. البته یک شرط هم برای آنان گذاشته بودم و آن شرط این بود که خودم هم ببینم که پشمها واقعا با دست ریسیده میشوند. آن جوانان محلی هم مرا به کوچهای بردند؛ من دیدم چند خانم میانسال و کهنهسال در آنجا در حال ریسیدن پشمها هستند. دیدم اگر این زنها پشم نریسند، کار دیگری هم ندارند. با خودم فکر کردم اگر این صنعت را راه بیاندازم، این زنها هم مشغول میشوند و عصرها میتوانند برای خانواده خود درآمدزایی هم بکنند و در کوچه پشم بریسند و باهم معاشرتکنند. اصلا همین کارآفرینی است. ببینید همه این موقعیتها، خودشان برای کسی که به دنبال اشتغال و کارآفرینی باشد پیش خواهد آمد. یعنی با هدف کارآفرینی وارد این عرصه شدید؟ من شاید آن روز به کارآفرینی صرف فکر نمیکردم اما خب می دیدم که حرفه من افراد زیادی را به خود مشغول کرده است و موجب درآمدزایی میشود. من هم به تدریج خوشم آمد که باعث ایجاد شغل برای زنان کارمند شدم. وقتی این صحنه را دیدم از کسانی که زنان ریسنده را به من نشان دادند خواستم که زنان خانهدار را استخدام کنند و به آنها گفتم من پشمدستریس میخواهم؛ بنابراین هر چقدر که میتوانید پشم بخرید تا این زنان برای من پشمدستریس بریسند. آنان پشمها در پشتبام خانه همان محلیها پهن میکردند تا زمانی که خشک شود و آن را به دست من برسانند. ما به نوعی، چراغ خاموش داشتیم پشم دستریس را وارد صنعت قالیبافی کشور میکردیم که کاری بسیار مهم، دشوار و چالشانگیز است. اصلا خود فرآیند ریسندگی پشم به صورت دستی، افراد بسیار زیادی را بر سر کار خواهد برد. این وضعیت ادامه داشت تا این که سرعت زیاد آماده شدن پشمها مرا به شک انداخت. از سوی دیگر در آن زمان آرزوهای دور و درازی برای خودم و فرش کشور متصور بودم. من به آینده، اهداف، رویاها و ایدهآلهای درون ذهنم مدام فکر میکردم. هر دفعه که نتیجه کار و فرشی که بافته بودیم را در خیال میدیدم، شوری عجیب به سراغم میآمد؛ احساسی که تا پیش از آن تجربه نکرده بودم. فرشهای تولیدشده این قدر زیبا و غیرقابل تشخیص بودند که حتی کارشناسان هم متوجه نمیشدند فرش تولیدی ما، فرش جدید است و قدیمی نیست. شبها که میخوابیدم، با خود فکر میکردم اگر بتوانم فلان جا و آن جای دیگر قالی ببافم، اگر بتوانم قالیهای بافته شده را در کشورهای دیگر ارائه دهم، اگر کارشناسان فرش فقط یک نظر این قالیها را ببینند، چقدر همه چیز رویای خواهد شد! به نظرم میرسید که با چنین اقداماتی میتوانم صنعت فرش در ایران را هم توسعه دهم و از آن جای که یکی از دغدغه های اصلی من در آن زمان توسعه صنعت فرش ایران بود، خوشحال میشدم. همین امیدها بود که موجب شد در کارم بیشتر دقت کنم تا مطمئن باشم کسی در فرایند تولید فرشهای دستبافت من، خللی وارد نمیکند و با تقلب کل کار را خراب نمیکند. بعد از این که یک بار به کارگاهی که در شیراز داشتیم، سرکشی کردم، فهمیدم باید از صفر تا صد کار را خودم انجام دهم زیرا من نمیدانم در کارخانه رنگرزی چه اتفاقی میافتد. وقتی به صداقت طرفین و دستی بودن فرآیند ریسیدگی پشم شک کردم، به شیراز رفتم؛ به صاحب کارخانه گفتم میخواهم در کار ریسیدن پشم به شما کمک کنم. او در ابتدا بسیار مخالفت کرد اما من به او توضیح دادم که تصمیم دارم در این امر کمک برسانم تا کارها سریع تر انجام شود و بتوانیم زودتر فرشها را به مرحله فروش برسانیم. آنجا فهمیدم حدس ما درست است و رنگ کردن انبوه پشم با فرمول رنگهای گیاهی که من میدانم، امکان پذیر نیست و فهمیدم حدسم درست بوده است؛ یعنی کارگاه از رنگ گیاهی استفاده نمیکند. مجبور شدم کار را متوقف کنم و خودم کارخانه رنگرزی دایر کنم. فرد مورد اطمینانی که جوان بود را پیدا کردم و از او خواستم این کارگاه را برای من دایر کند. کارگاره هم که چه عرض کنم؛ قرار شد در وسط باغی یک پاتیل درست کند و زیر آن مشعلی روشن کند تا این گونه پشمها را رنگ کند. اولین کارگاه تولید فرشتان را در همین تهران زدید؟ نه. من به شیراز رفتم و زمین بزرگی خریدم و از آن جایی که به واسطه فعالیتهایی که تا پیش از آن داشتم و نشست و برخاست با کارگران کارگاهها، مشکلات کارگران را شناخته بودم. به همین دلیل سعی کردم که همه این مشکلات را در کارخانه خودم رفع کنم تا کارگران در محیطی سالم و امن کار کنند. جالب است بدانید برای این که به ایمنی آنان مطمئن شوم، خودم ماشینآلات صنعتی میخریدم و آنها را تست میکردم تا مطمئن باشم فضای ساخته شده در کارگاه من، فضایی امن است. من ماشینآلات خریداری شده را با تریلی به کرج میفرستادم تا آنها را تست کنم و بعد از تست دوباره ماشینها را با تریلی به شیراز میفرستادم. مگر آن زمان کارگاههای دیگر برای کارگران امن نبود؟ نه کارگاههای آن زمان اصلا محیط امنی نداشت. من کارخانهای ساختم که میتوانستیم در آن از رنگهای گیاهی استفاده کنیم و از سوی دیگر هم محیط کارخانه محیط امنی بود. منظورم از محیط امن این است که حتی ذره و اپسیلونی دود در محیط کارگاه ما نبود. کارگر در محیطی سالم کار میکرد و اساسا مشعلی در کارخانه نبود که دود ایجاد شود. گرمای مورد نیاز رنگرزی، در جای دیگر ایجاد میشد و با بخار، به کارخانه میآمد. دیگها هم با بخار گرم میشدند. علاوه بر این دیگها، برای تنظیم دما ترموستات داشتند تا حرارت نوسان پیدا نکند. کارگرها هم با دیگهایی کار میکردند که ارتفاعشان بالاتر از قد کارگران بود. بنابراین امکان سقوط در دیگ نیز وجود نداشت. این کارخانه هنوز هم در حال فعالیت است و رنگی که از آن بیرون میآید، رنگی است که هیچکس جز ما توان تولید آن را ندارد. در واقع میتوان گفت که هیچکس نمیتواند فرشی تولید کند که از نظر کیفیت، همتای فرشهای تولید شده توسط ما باشد. من در این کارخانه، حدود ۵۰ نفر کارگر داشتم؛ هر یک از آنها هم کاری مخصوص به خود داشت و این طور نبود که کسی بیدلیل استخدام شده باشد. ما سولههایی داشتیم که در آن پشم جابهجا میکردیم، نگهبان و باغبان داشتیم و تشکیلاتی درست کردیم که نیاز به کارگران داشت. من زمانی را به خاطر میآورم که حدود ۶ هزار نفر ریسنده داشتم. ما به طور روزانه بیش از ۲۵۰ گرم نمیرسیدیم زیرا ماشین سریع است اما انسان زمان بیشتری برای با دقت انجام دادن برخی از کارها نیاز دارد. از سوی دیگر آنچه برای ما مهم بود نه کمیت که کیفیت بود. من معتقد بودم پشم دستریس برای فرش دستبافت کالایی به کلی متفاوت با پشم ماشینی تحویل میدهد. بنابراین همه پروسه ساخت قالی را دستی کردم. مدل کارآفرینی که من ایجاد کردم در نوع خود منحصر بهفرد بود. ما تقریبا تا شعاع ۲۰۰ کیلیومتری اطراف شیراز و شهرستانهای شیراز قالیباف داشتیم. پس از این که کارگاه شیراز توسعه یافت، به فکر تاسیس کارگاه در دیگر شهرهای ایران هم افتادم. پس از شیراز در شهرهای مانند کردستان، آذربایجان، کاشان، ملایر و همدان هم مرکزی تاسیس کردم تا در آن استانها هم قالی ببافیم. سیستم به این گونه بود که یک نفر سرپرست سیستم تولیدی فرش ما بود و آن یک نفر، خودش هم کارمندی داشت که به او کمک کند. تیمهای کنترل کیفیت خودمان هم هر هفته به همه دارهای قالی سر میزدند تا فرشها را کنترل کنند. بالاخره توانستم شبکهای در سطح کشور داشته باشم که این چنین بزرگ است. من از جنوب تا شمال و از غرب تا شرق کارگاه قالی دایر کرده بودم. این کارگاهها هنوز هم وجود دارند اما مجبور شدم برخی از آنها را تعطیل کنم.
اتمام خبر