به گزارش روابط عمومی نیروی انسانی، «غلامحسین سامی‌کرمانی»، کارآفرین و بنیانگذار شرکت صنعتی آمویه حتی در دهه هشتم زندگی تاکید دارد؛ هنوز به فکر شروعی دوباره‌ام، امیدوارم که خداوند اندکی به من لطف کند تا بتوانم تمرکز بیشتری داشته باشم چون هنوز برای تولید، ایده‌های مختلفی دارم. به گزارش کارآفرین نیوز؛ آشنایی بنده با استاد سامی‌کرمانی کارآفرین، از انجمن مدیران صنایع آغاز شد و در چهار جلسه حضوری که به منزل‌شان در لواسان رفتم؛ مصاحبه و گفتگوهای شنیدنی و ارزشمندی با ایشان داشتم. او را فردی با ارتباط قلبی بسیار خوب با خدا و بندگان خدا یافتم، انسانی وارسته، مهربان، بزرگوار و مردی با سابقه درخشان در تولید که به‌رغم کسالتی که در اثر سکته بر او عارض شده است همچنان به مانند یک جوان، پیگیر تولید و کارآفرینی است و ایده‌های خلاقانه‌ای در تولید و صنعت دارد. عنوان مصاحبه ایشان را «نشانه‌ای از بهار» گذاشتم، جایی که در پایانِ سخنانش با اندوه از جوانی خود و ماتم فراگیری که آن زمان در مشهد به دلیل کشتار مسجد گوهرشاد در تیرماه سال ۱۳۱۴ به خاطر اعتراض مردم به اجباری شدن بر سر نهادن کلاه شاپو به حکومت رضاخان ایجاد شده بود، سخن گفت و بهار جوانی‌اش را در احاطه زمستان می‌بیند؛ ولی در واقع خودش همواره برای فرزندانش و جوانان و آینده‌سازان این سرزمین، نشانه‌ای از بهار است و خواهد بود. سامی‌کرمانی کیست؟ «غلامحسین سامی کرمانی»، بنیانگذار شرکت صنعتی آمویه در آذرماه سال ۱۳۲۲ در مشهد و در خانواده‌ای پر جمعیت و مذهبی بدنیا آمد. دوران کودکی را در زادگاه خود در مشهد سپری کرد و دبستان و بخشی از دبیرستان را در این شهر گذراند. خودش می‌گوید: «پدرم پایبند فرایض دینی و شعائر اسلامی بود و مادرم بانویی مؤمنه و مقدسه که کار دنیا را به دیگری واگذار کرده بود و اکثر ساعات شبانه روز را به عبادت می‌پرداخت. مادرم عمیقاً باور داشت دنیا محل گذر است، تجلی عشق به خدا و مهر به انسان چون هاله‌ای از نور، تمامی وجودش را فرا گرفته بود و با نگاه‌های عمیق و دوست‌داشتنی‌اش بذر دوست داشتن را در دل‌ها می‌نشاند. ایشان همواره عشق ورزیدن به انسان و طبیعت و رعایت حقوق خالق و مخلوق ـ به خصوص حق‌الناس و احترام به کرامت انسانی ـ را توصیه می‌کرد. روحش جاودانه و شاد که ما را جز عشق نیاموخت.» سامی‌کرمانی یکی از وقایع تعیین‌کننده و مهم در زندگی خود را تشکیل دوره‌های آموزشی قرآن برای همکلاسی‌هایش در دبستان جعفری ـ از سلسله مدارس سازمان تبلیغات اسلامی ـ می‌داند. حضور مؤثر در این انجمن باعث شد که سامی جوان با تشکل‌های مذهبی بزرگ همچون سازمان تبلیغات اسلامی و دیگر گروه‌های فعال و اساتید نامدار زمان، آشنا و دریچه‌های بی‌نظیری از علم و معرفت و زندگی هدف‌دار به رویش گشوده شود. وی در اوایل دهه ۴۰، زادگاهش را، نه به اختیار، ترک و در تهران فعالیت حرفه‌ای خود را با کار صنعتی آغار کرد. در ابتدا در چند واحد صنعتی از جمله پلاسکوکار و سرامیک ایران به کارورزی پرداخت و در سال ۱۳۴۷ به شرکت داطا پیوست. در سال ۱۳۴۹ به اتفاق دو نفر از دوستانش شرکت تایل‌سرام را تأسیس کرد و به تولید و عرضه انواع سرامیک روی آورد. در اوایل دهه ۵۰ موفق شد شرکت آمویه، تولیدکننده تجهیزات آشپزخانه های صنعتی، سردخانه، قفسه‌بندی‌های بیمارستانی و آزمایشگاهی را پایه‌ریزی و تأسیس کند. سامی‌کرمانی سپس در تأسیس و مشارکت شرکت‌هایی چون سرمایه‌گذاری صنایع، سرمایه‌گذاری ساختمانی سخت‌آژند، گروه صنعتی مهرام، توسعه تجارت فلات، شرکت لیموندیس و مجتمع تولیدی و صنعتی راف، نقش فعال داشت. وی تنها راه اشاعه فرهنگ صنعتی و توسعه بخش خصوصی در کشور را فعال شدن تشکلهای اجتماعی و اقتصادی می‌داند؛ از این رو حضور فعال و مؤثری در تشکلهای مختلف صنعتی داشت، از جمله فعالیت‌های وی در قالب تشکلها می‌توان به نیابت ریاست هیئت مدیره شورای صنایع گاز و لوازم خانگی از سال ۱۳۶۳ تاکنون، عضویت در هیئت مدیره انجمن مدیران صنایع از سال ۱۳۷۳ تاکنون و عضویت در شورای مرکزی کنفدراسیون صنایع ایران از بدو تأسیس تا کنون اشاره کرد. این کارآفرین از سال ۱۳۶۱ و همزمان با عضویت در شورای صنایع گاز و لوازم خانگی، توسط آقایان مهندس خلیلی و مرحوم مهندس کیانی‌پور با انجمن مدیران صنایع، آشنا و همگام شده است. سرگرمی اصلی سامی کرمانی پس از کار، شعر و موسیقی است. وی در نوجوانی به ورزش‌های کوهنوردی، دو و میدانی و دوچرخه‌سواری و در جوانی به اتومبیل‌رانی پرداخت و موسیقی کلاسیک و اصیل ایرانی را بسیار می‌پسندد. وی انسانی عاطفی و احساساتی است و بیان می‌کند که فائق شدن احساسات بر منطق، گاهی برایش پشیمانی به بار آورده است. غلامحسین سامی‌کرمانی در سال ۱۳۵۴ با سرکار خانم لیلا قدیری که از کارشناسان ارشد سازمان مدیریت صنعتی بوده، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک دختر به نام ساقی با تحصیلات فوق‌لیسانس مدیریت بازرگانی از دانشگاه آزاد و دو پسر به نام‌های علیرضا با تحصیلات فوق‌لیسانس مهندسی شیمی از دانشگاه وسترن کشور کانادا و امیرحسین مدیرعامل فعلی شرکت صنعتی آمویه است. چنان بود که سامی به گیتی نبودی سامی کرمانی خطاب به فرزندان‌اش می‌گوید: اکنون که به سال‌های پایانی دهه هشتم زندگی‌ام رسیده‌ام و نگاهی به راه پر فراز و نشیب گذشته که می‌اندازم، می‌بینم علیرغم پشت سر گذاشتن موانع و گذر از پرتگاه‌های هولناک و صخره‌های خطرناک، نتوانسته‌ام توشه‌ای برای دنیای پسین‌ام اندوخته کنم و نه چیز با ارزشی از خودم در این دنیا باقی بگذارم؛ تنها دستاوردم شما فرزندانم، سه گوهر گرانبها و بزرگترین نعمت‌های الهی هستید که از من به جای می‌مانید. تمامی آرزوهای بلند و پاک فردی، اجتماعی، میهنی و انسانی خود را در وجود شما عزیزانم متبلور می‌بینم. در این اندیشه بودم که چیزی به عنوان وصیت برای شما و نصیحت برای فرزندان میهن‌ام و نسل‌های آینده بنویسم اما خوب می‌دانید که پس از عارضه سکته مغزی سال ۱۳۹۲، قسمتی از توانایی‌های خدادادی از من سلب شد به طوری که نه تنها از نظر اندام فلج بودم، بلکه توانایی بیان و بلع نداشتم و دامنه دیدم به ۳۰ درجه محدود شده بود، در نتیجه می‌دانید که قادر به نوشتن نامه نیستم. از روزی که چشم به این دنیای خاکی گشوده‌اید ما با هم زیسته‌ایم. شما به همه افکار، اندیشه‌ها و کارهای من کاملا واقف‌اید. حتی از آرزوها و آرمان‌های من مطلع‌اید و من هم در تمام این سالها بنا به تکلیف و فرمانِ عقل و دل و عاطفه عاشقانه و پدرانه، آنها را به شما منتقل کردم لذا چیز دیگری برای شما ندارم. فقط خداوند را شاکرم که لااقل شما سه گوهر گرانبها، پاکیزه، صاف و زلال را به جامعه بشری تقدیم می‌کنم و امیدوارم بتوانید تمامی راه‌های نیمه تمام و آرمان‌های تحقق نیافته مرا پیگیری کرده و برای میهن و جامعه خود انسان‌های مفید و مایه افتخار و شادی روح و روان من باشید. من شما سه اختر تابناک در آسمان نیلی زندگی‌ام را تنها نمودی از زندگی خاکی خودم می‌دانم به طوری که اگر شما سه گوهر نبودید چنان بود که سامی به گیتی نبودی. به جوان‌های میهن و نسل‌های آتی بنا به سنت زمان که همیشه نسل‌های حال از نسل‌های پیشین جلوتر و فهیم‌تر هستند؛ من خودم را در جایگاهی نمی‌بینم که مطلب با ارزشی برای جوان‌ها داشته باشم. خداوند، انسان را که خلق کرد عقل را به عنوان بزرگترین وجه ممیز انسان با حیوانات به او عطا فرمود و من عقل جوانان امروز جامعه را کامل‌تر از عقل خود می‌بینم. فقط می‌توانم بگویم که عقلی ورای عقل بشری می‌تواند برای آنها راهنما و راهگشا باشد و آن فقط سخنان الهی و وحی است. اوست که دست انسان را می‌تواند بگیرد و بالا بکشد، با استفاده از کلام خدا به ایشان توصیه می‌کنم که قبل از هر چیز، خودتان و جایگاه خودتان را در عالم هستی و نیز فرهنگ موطن‌تان بشناسید چون اگر خودتان را شناختید و جایگاه خودتان را دریافتید، می‌توانید با استعدادهایی که خداوند برای شما به امانت گذاشته، به تمام عالم هستی دست یابید. مطمئن باشید که غیرممکن برای شما وجود ندارد، به خودتان اطمینان کنید و با توکل بر خالق‌تان، قدم در دشوارترین راه‌ها گذاشته و عزم به برداشتن بزرگ‌ترین موانع در راه خیر و صلاح بشریت نمایید. یقین داشته باشید که هیچ چیز در مقابل عقل و اراده شما تاب مقاومت نخواهد داشت. این مطالبی که می‌گویم همه اندوخته‌های من است که به صورت باورها در ذهنم رسوب کرده و هنگامی که به گذشته خود برمی گردم می‌بینم، از موانعی که به نظر عموم، بسیار سخت و دشوار می‌آمد به حمدلله و به یاری حق گذر کرده‌ام. دو بال برای صعود عشق یکی از بزرگترین نعمت‌های الهی است که گاه‌گاهی فراتر و بالاتر از عقل عمل می‌کند. قلب انسان جایگاه اصلی انسان است، جایی است که عقل و عشق، به هم در می‌آمیزند و عشق، همیشه بر عقل غالب است؛ چرا که عشق، بال پروازی دارد که عقل هیچ وقت یارای آن مقدار اوج را ندارد. خود خداوند هم در قرآن می فرماید: «قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّی و ما أُوتِیتُم مِنَ العِلمِ أِلا قَلیلا» یعنی ما به شما عقل قلیل دادیم؛ درست است که عقل، بزرگترین امتیاز انسان است اما خود خداوند می‌فرماید که عقلی که به او داده‌ام اندک است. اینجاست که متوجه می‌شویم عقل همین اندازه به درد ما می‌خورد که بتوانیم کلام حق را از باطل تشخیص بدهیم ولی راه ما و موفقیت ما در پیگیری از کلام وحی است. امکان صعود برای همه وجود دارد همانگونه که خطر سقوط نیز برای همه در هر مرحله‌ای وجود دارد. در یک لحظه، امکان سقوط از زهد و تقوا و معرفت وجود دارد. انسان همیشه و در همه حال باید مراقب خودش باشد و خداوند را حاضر و ناظر و محیط بر خودش و اعمال خودش بداند. ما هنوز این جور آدم‌هایی داریم خداوند، دوست و کارآفرین عزیز و گرامی، شادروان شاهرخ ظهیری را رحمت کند. مدتی قبل تلفنی با ایشان صحبت می‌کردم و گفتم در این فکرم که به جای رب گوجه فرنگی، پودر آن را تهیه کنم؛ چرا که پنجاه گرم پودر آن، کار یک قوطی یک کیلویی رب را انجام می‌دهد که چه از نظر بسته‌بندی و چه صادرات و چه زمان نگهداری، بسیار ارزان و اقتصادی خواهد بود. ایشان گفت قبلا فردی، این کار را کرده و موفق نشده است و نمونه‌ای از آن محصول را برای من فرستاد. متوجه شدم که از روش غلطی این کار را کرده‌اند؛ گوجه فرنگی را خشک نموده و سپس آسیاب کرده‌اند. این روش تولید با آنچه من در ذهن داشتم بسیار متفاوت بود. با تجربه‌ای که در کارخانه تولید سرامیک داشتم، ما مواد اولیه را در آسیاب‌های گردون مخلوط می‌کردیم که به هنگام تخلیه، شکلی مانند دوغ داشت. سپس این مایع غلیظ را با پیستوله‌هایی مخصوص در مخازن بزرگی که دمنده در آن تعبیه شده بود، اسپری می کردیم، چون دمنده بسیار گرم بود، مایع غلیظ تا وقتی که به زمین می‌نشست همانند پودر خشک می‌شد و سپس این پودر را با رطوبت مورد نیاز مخلوط و پرس می‌کردیم و در کوره می‌پختیم. من پودر گوجه فرنگی را به همین روش قصد داشتم تولید کنم، یعنی می‌خواستم رب گوجه فرنگی را رقیق کرده و در محفظه‌هایی با دمنده‌های گرم اسپری کنم سپس پودر آن، خشک شده و کاملا در آب قابل حل باشد، همین کار را با پرتغال و گریپ‌فروت برای تهیه کنستانتره می‌توان انجام داد. شادروان ظهیری می‌گفت نزد آقای شریعتمداری ـ وزیر صنعت، معدن و تجارت وقت ـ رفته بود و این طرح مرا برای ایشان توضیح داده بود و وزیر در پاسخ گفته بود چه خوب است که ما هنوز این جور آدم‌هایی داریم؛ شش سال است در خانه است و از فضای تولید و صنعت به دور، ولی چنین طرح ارزشمندی در ذهن پرورانده است. نیت پاک در کنار نظم و برنامه‌ریزی انسان هرکاری را که می‌خواهد شروع کند باید ابتدا توانایی‌های خودش را بسنجد. توانایی‌های بالقوه در انسان عبارتند از، اول: عقل؛ دوم: اراده؛ سوم: اختیار؛ چهارم: فطرت؛ پنجم: عاطفه؛ ششم: وجدان؛ هفتم: تربیت‌پذیری؛ هشتم: گرایش به بقا و جاودانگی. برای شروع هر کاری و قبل از هر چیز، نظم و برنامه‌ریزی لازم است، هیچ کاری بدون نظم و برنامه به نتیجه نمی‌رسد. اراده قوی، سختکوشی، نظم و توجه به نیازها و خواسته‌های جامعه؛ چنانچه اینها جمع شود و دانش کار در کنار نیت انجام خدمتی که رفاه جامعه را بالا ببرد مهیا گردد، مطمئنا موفقیت را در پی خواهد داشت. اما آنچه مسلماً بسیار مهم و تعیین‌کننده است؛ نیت در کارهاست. اجازه بدهید مثالی بزنم: تصور کنید یک روز صبح یک راننده تاکسی از خواب بلند می‌شود و می‌بیند برفی سنگین آمده و با خود می‌گوید باید زودتر از خانه بیرون بزنم تا مردم را در این برف سنگین به سر کارهایشان برسانم؛ او با این نیت از خانه بیرون می‌آید، در همان زمان راننده دیگری از خواب بلند می‌شود و با دیدن برف سنگین، با خود می‌گوید امروز روزی است که من تا می‌توانم باید پول در بیاورم؛ راننده‌ای که به نیت خدمت بیرون می‌آید در تمام لحظات کارش، چه وقتی پشت چراغ قرمز قرار دارد و چه زمانی که مسافر را پیاده می‌کند و چه آن وقتی که مسافر از توی جیب‌هایش به دنبال پول می‌گردد، آرامش دارد و در حال عبادت است ولی فردی که آمده تا به هر قیمتی پول درآورد در دوزخ خودساخته‌اش قرار گرفته است. هر دوی آنها شباهنگام که به خانه می‌روند، دخل‌شان چندان تفاوتی با یکدیگر ندارد ولی یکی با روحیه‌ای آرام و آسوده و خلق و خوی خوب و دیگری با سردرد شدید و عصبی نزد خانواده‌هایشان می‌روند، یکی تمام روز عبادت کرده و اندوخته‌ای برای دنیای پسین داشته و همین دنیا را هم خوب و راحت گذرانده و دیگری، هم دنیای ابدی خودش و هم دنیای فعلی‌اش را خراب کرده است، هر دو به یک کار اشتغال داشته‌اند ولی نیات آنها متفاوت است. هنوز برای تولید، ایده‌های مختلفی دارم من بهار زندگی‌ام را در زمان و مکانی شروع کردم که زمستان هنوز کاملا بر آن غالب بود. (اشاره ایشان به کشتار مسجد گوهرشاد در تیرماه سال ۱۳۱۴ است که به دلیل اعتراض مردم به اجباری شدن بر سر نهادن کلاه شاپو به حکومت رضاخان بود و ماتم فراگیری که آن زمان در مشهد به وجود آمد) هیچ نشانی از بهار در بهار زندگی من وجود نداشت. تابستان زندگی‌ام را در نهایت تلاش و کوشش گذراندم؛ گاهی در کنار کوره پخت سرامیک در شرکت سرامیک ایران، گاهی در کنار ضربات پرس در صنایع فلزی شرکت داطا، گاهی در کنار دستگاه اره چوب در شرکت ایران کابین، گاهی در کنار دستگاه‌های اتوکلاو پخت رب در شرکت مهرام، گاهی در کنار دستگاه‌های کنستانتره گریپ‌فروت در کارخانه سنوس جیرفت، گاهی در کنار کوره تونلی خشک‌کن پوست پرتغال در کارخانه ترنج عباس‌آباد تنکابن، و گاهی در کارخانه بیسکویت گرجی یا بیسکویت بیسکوران. پاییز عمرم را در کارخانجات راف در رشت گذراندم که یکی از سخت‌ترین فصل‌های زندگی من بود و الآن هم که دوره زمستان زندگی‌ام را طی می‌کنم، درست مثل یک مرغ طوفان‌زده باران‌خورده. پرنده‌ای با بال شکسته که به شکاف صخره‌ای پناه برده‌ام که هر لحظه نگران چنگال یک شاهین یا پوزه شغالی و روباهی است یا لغزشی کوچک و له شدن در شکاف صخره‌ای. البته «گر نگهدار من آن است که خود می‌دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد» با همه اینها خدا را شاکرم و هنوز به فکر شروعی دوباره‌ام، امیدوارم که خداوند اندکی به من لطف کند که بتوانم تمرکز بیشتری داشته باشم، هنوز برای تولید، ایده‌های مختلفی دارم. رحمات الهی را می‌بینیم و حس می‌کنیم و در حد توان هم شاکریم؛ ولی به قول سعدی (ره) از عهده شکرش که برآید؟

اتمام خبر


CAPTCHA